در واقع، هر چه که درباره 500 سال گذشته میاندیشیم، میبینیم که آزادی بیش از حد برای انسان به وجود آمده است. ما داریم آخرین وزنهای که ما را روی زمین نگه میدارد برمیچینیم و هرگاه که این وزنه هم برچیده شود، ما به گونهای صامت، در خلأ بیمعنایی شناور خواهیم شد.
هرگاه شما کد خریداری شده خود را که با تراوشش موجب تغییر فرد میشود، درون هسته یکی از میلیونها سلول جنین خود قرار دهید، با این اقدام، برای نوزاد خود چه کردهاید. شما آخرین شانس ممکن از درک زندگی را از وی ربودهاید. میگویید که او در سن 16 سالگی خودش را به طرز غریبی خوشحال میبیند. آیا او شاد خواهد شد؟ احتمالاً کودکی را میبینید که ابتدائاً مهر میروزد. اما وقتی که وی آشیان کوچکی از سلولها بوده، یک چیز تولید شده یک شرکت را در درونش قرار دادهاند، یک کروموزوم مصنوعی؛ او اکنون تبدیل به یک فرد شده است، فردی که سروتونین بیشتری تولید میکند؟ فکر نکنید که او متحیر نخواهد شد: روح حساس یک شانزده ساله از هر چیزی میپرسد. اما، شما بر «هوش وی افزودهاید» و شاید به همین دلیل، وی سؤالات خیلی سختی را بپرسد. اما وی حتی نمیتواند مطمئن باشد که این سؤالات متعلق به خود او است.
در اینجا جرج استاک، از طرفداران جدی این نوع مهندسی، توضیح میدهد که این علم چگونه عمل میکند: «مردم مایلند به فرزندانشان آن دسته از مهارتها و خصایص را یاد دهند که با مذاق و سبک زندگی خودشان همخوانی داشته باشد. یک انسان خوشبین ممکن است نسبت به خوشبینی خودش احساس خیلی خوبی داشته باشد و برای فرزندش آن را بیشتر بخواهد. یک زن پیانو نواز. شاید موسیقی را آن چنان همگون با زندگی ببیند که بخواهد دخترش استعدادی بیشتر از او در این زمینه داشته باشد. یک فرد دیندار ممکن است بخواهد فرزندش را حتی بیشتر از خودش مذهبی و مقاوم در مقابل هوای نفس ببیند». به عبارت دیگر، افراد با ترتیبی که ایجاد میکنند، شیوههای مختلفی را علیه تفاوتها اتخاذ میکنند و برای زندگی خود بستری را خلق میکنند (مثل خوشبینی، دینداری و هنرمندی). والدین نیز میتوانند این تغییرات را ایجاد کنند. در نتیجه، فرزند کشیش ممکن است حتی دیندارتر از خودش بشود. اما اگر بعدها، این فرزند به خود توجه کند، آیا از خود نمیپرسد که دینداری او شستشوی کامل مغزی است و یا معنی دیگری هم میدهد. ممکن است ژن پیوندی آنقدر مؤثر باشد که وی تبدیل به یک راهب زاهد شود و در دل بیابان سکنی گزیند، ولی اگر چنان سؤالی را نکند، ایمانش تماماً بیمعنی میشود، بیمعنیتر از جدّ دوران قرون وسطاییاش که این ایمان را از طریق تولد به ارث برده بود. لذا او یک «روبات» با تمام معنی و مقصودی که از آن متصور است، خواهد بود. دختر پیانو نواز چطور؟ یک پیانو نواز مثل هر فرد دیگر، محکوم به ایجاد بستر خاصی برای خودش است و این نامشخص است که موسیقی وی قبل از آنکه نواخته شود، آیا نتیجه مهارت و استعداد خودش است و یا پروتئینهای کاتالوگ هستند که انگشتانش را اینچنین به چالاکی به حرکت در میآورند . چنین موسیقیای در ذات خودش موسیقی نیست؛ چرا که این مفهوم موجود در ذهنیت مادرش بوده است که باعث ایجاد و رغبت و تمایل در وی سپس تلاش برای این کار شده است. اگر این مادر آنها را به درون سلول های دخترش تزریق کند، در این صورت وی برای همیشه این شانس را از دخترش گرفته است که بستر و زمینه صحیح موسیقی خاص خودش را به وجود بیاورد، یا دست به انتخاب دیگری بزند؛ اقدامی که باعث میشود، زندگی وی معنی پیدا کند.
دویدن یکی از زمینهها و بستری است که من آن را برای خودم خلق کردهام؛ یکی از چیزهایی است که زندگیام را سامان میبخشد و آن را پر از استعاره و معنی میکند. اگر والدین من به طریقی بدنم را تغییر میدادند، به گونهای که میتوانستم سریعتر بدوم، در این صورت، همانطور که گفتم، این حقیقت، آن معنی را که من از دویدن داشتم دگرگون میکرد. از نگاه من، منظور از دویدن، پیمودن هر چه سریعتر زمین نیست؛ برای این کار میتوان از موتور سیکلت استفاده کنم. منظور این است که در پی خروج از آن محدودیتهایی باشم که برایم وجود دارد. توجهم را متمرکز کنم، خودم را کشف کنم. اما اگر بدنم تغییر یافته باشد، بسیار سخت است. اگر ذهنم به گونهای مهندسی شده باشد که مرا وادارد تا سختی و زجر دویدن را (به راحتی) از سر بگذرانم و یا اصلاً بدان توجهی نکنم، در این صورت، آن منظور و مقصود از دویدن حقیقتاً محو میشود. دیگر تلاش «من» جهت ایجاد برخی زمینهها برای خودم، عبث و بیهوده است.
هنگامی که زمان آن فرا رسد که به بیمارستان (دارای بانک ژن) بروم و برای فرزند (آینده) خودم بخواهم برنامه بریزم، چگونه میتوانم به چرایی انتخابی که میکنم پی ببرم؟
به گفته ریچارد هایز یکی از مبارزان برجسته علیه دستکاری جرم لاین: «فرض کنید که شما توسط والدینتان به گونهای مهندسی ژنتیک شدهاید که به زعم آنها، توانایی استدلال و برخی دیگر از مهارتهای مربوط به دانش، در شما ارتقا یابد، در این صورت، شما چطور میتوانید ارزیابی کنید که آنچه نسبت به شما صورت گرفته، خوب است یا بد؟ شما چگونه میتوانید تفکراتی را که حاصل مهندسی ژنتیک «نیستند»، در ذهن خود مجسم کنید؟»
به عبارت دیگر، اگر شما چنین برنامهریزی کردهاید که فرزندتان تا در جایی تبدیل به یک ماشین خودکار شود و تنها برخی از کارها را از او بخواهید، در این حالت، در واقع شما در زمین تخم میکارید تا اختلال اعصاب و عدم اعتماد به نفس را درو کنید و این برای ما به وضوح قابل تصور است. اگر «کیستم؟» یک سؤال جوهری است، این تضمین شده است که آنها هرگز نخواهند توانست پاسخی عملی بدان بدهند.